ریحانه ساداتریحانه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
زهرا سادات طباطبایی یزدیزهرا سادات طباطبایی یزدی، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

دختر مهربون من

کیک پزی دختر عزیز ناناز خوشدل کوچولوی مورچه

با عشق به شما برای شما جشن نیمه شعبان زهرا سادات با جدیت داره کیک و اماده می کنه برسونه به جشن شب که قراره اولین جشن نیمه شعبان رو خانوادگی برگزار کنیم فقط یکی که در قم ساکن است می تواند عمق این حرف را درک کند که از کوه خضر نبی وصل می شدیم به گنبد مسجد
17 ارديبهشت 1399

استخر

اینجا استخرها زیرچهار سال بچه ها رو راه نمیدن و من همیشه وقتی میرفتم وبچه هارو تو استخر می دیدممی گفتم پس کی ریحانه چهار سالش تموم می شه که با من بیاد تا این که چهار سال قمریش تموم شد رفتم به مسئول استخر گفتم قبول نکرد گفت چقد هولی و من با خاله نجمه رفتم به امید اینکه این بار دفعه اخر که من تنها میرم ولی دیروز که مامان جون زنگ زد که بریم  من به خاطر توصیه های دکترم از استخر و پیاده روی زیاد منع شدم تا بعد سونو که تکلیفاین دردهای زیردلم مشخص بشه اخه یه نی نی تو راه داریم و بلاخره دیروز برای اولین بار شما با مامان جون رفتین استخر و من فقط  مایو تو تنت کردم فرستادمت تو .بوس بوس و تو رفتی زیردوش ...
13 مرداد 1394

حتی شما مامان عزیز

وقت دستشویی رفتن دخترم که میشه  بابایی یا هرکی که دورو بر ماست میره تو اتاق حتی هم بازی هاش که یه کوثر یک ساله و نیمه ست  ویه محدثه چهار ساله اگرم جایی باشیم که این امکان نباشه شلوارو بیرون در میاریم بعد که رفتیم تو شورتش و در میارم تا چند روز پیش این بود روال کاری ما اما چند روز قضیه فرق کرده ریحانه خانم که الان دیگه دستش به کلید لامپ میرسه  البته با امداد صندلیش به من میگه مامان برو زشته عیبه وبنده هم باید  به اتاق برم تا دخترک لباساش ودر بیاره بره تو  بعد از انجام عملیات صدا کنه ممممممممامممممممممممممممممممممممان بیا و بنده برای شستن بروم ...
7 بهمن 1392

عطسه

امروز صبح که دخترم از خواب پا شد چند بار خواست عطسه کنه نتونست  بعد چند بار که این عطسه جان اومد من دستام و بالا گرفتم به حالت دعا گفتم خدایا شکرت خدایا ممنونم که دخترم عطسه کرد راحت شد و خود ریحانه هم دستش و به حالت دعا بالا گرفت وهمون لب تکون دادن شیرین به جای ذکر ودعاهایی که من میگم ماجرا همین جا تموم شد تا شب وقتی از وسجد برمی گشتیم دم در آسانسور من عطسه کردم  دیدم ریحانه دستش وبه حالت دعا گرفته بالا منو می گی اول تعجب کردم معمولی بعد یاد صبح افتادم  بیشتر تعجب کردم یعنی در حد شاخ در اوردن  ...
15 مهر 1392

نوشمک

ریحانه کوچولو امروز برای اولین بار در سن دو سال و بیست روزگی با پدیده جدیدی به نام نوشم ک اشنا شده و پس از پرشهای متعدد این چیه ان را میل کردند.
24 تير 1392

امام رءوف

  مشهد " حتما قرار شاه و گدا هست یادتان      آری همان شبی که زدم دل به نامتان مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان        آقا دلم عجیب گرفته برایتان  دلم بد جوری هوایی مشهد    شده هیچ برنامه ای برای رفتن نداریم یعنی میشه اقا خودشون یه جوری ما رو راهی کنن از دلتنگی همش دلم می خواد گریه کنم این چند روزه که ای جوریم می گم خوبه کربلا نرفتم وگرنه ادم تو حسرت دوباره رفتن بیشتر از رفتن می سوزه .هر چند تو این راه هر چی بیشتر به سوزی بهتر پس خدا قسمت کنه ایشالا هر چه زود تر  امین.           ...
29 خرداد 1392